پنجشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۸ ساعت ۲۰:۴۶
تپه 60تپه ای بود که بر تمامی منطقه تسلط داشت و سنگر دیده بانی درآن مستقربود و به دلیل پرتاب بیشمار گلوله های خمپاره 60میلیمتری معروف به تپه شصت شده بود» آنچه خواندید گزیده ای از خاطرات آزاده " عبدالرحیم احدی " است که نوید شاهد شما را به خواندن بخشی از این خاطرات دعوت می کند.

به گزارش نوید شاهد خوزستان، آزاده " عبدالرحیم احدی " در سال 1337 در شهرستان دزفول به دنیا آمد. نام پدرش حسین بود. وی بعد از 8 سال اسارت در سال 1369 به میهن اسلامی بازگشت.

آنچه می خوانید خاطراتی به نقل ، آزاده " عبدالرحیم احدی " است که تقدیم حضورتان می شود:

تپه 60

با شروع جنگ تحمیلی بنده به مسجد جامع دزفول رفتم که در آن موقع داخل مسجد از نیروهای مردمی که برای اعزام به خط آمده بودند غلغله ای شده بود و از آنجایی که با منطقه کرخه بدلیل اینکه بستگانی در آنجا داشتم آشنا بودم لذا مسئولین بسیج در مسجد جامع گفتند:« شما به بسیج عشایر دزفول برو چون در آنجا بهتر می توانی کار کنی »

بعد از حضور در بسیج عشایر به دلیل همکاری بسیج عشایر با تیپ دو زرهی و لشکر بیست و یک حمزه و ناآشنایی ارتشیان لشکر حمزه به منطقه بنده به اتفاق مرحوم مشهدی دیعم و شهید علی چنار برای کمک به شناسایی منطقه به همراه دیده بانان ارتش در منطقه تصرف شده توسط عراقی ها نفوذ می کردیم و با حمل مین ضد نفر و خودرو  اقدام به مین گذاری جاده ها و معابر مورد تردد نیروهای بعثی می کردیم

 البته مقداری از راه را با موتور سیکلت طی می کردیم و حدود چهار یا پنج کیلومتر هم پیاده روی تا پشت مواضع عراقی ها می رفتیم و توسط مرحوم دیعم و شهید علی چنار مواضع مورد نیاز جهت تعیین محل و نقشه با ارتشیان معرفی می شد و آنان نیز نقشه های لازم از میدان های مین را تهیه می کردند .

شهید علی چنار از نیروهای عرب زبان بسیج عشایر بود که به معنای واقعی از جان گذشته بود چرا که وی اهل روستای شوهان از توابع بخش غربی دزفول بود و می باید به امور کشاورزی خود می پرداخت .بنابر نیاز جبهه خیلی کم به مرخصی می رفت و همه وقت در جبهه بود و اکثر شبها برای شناسایی خطوط دفاعی دشمن و مناطق مین گذاری شده و یا انجام عملیات ایذایی و مین گذاری در مسیر تردد خودروهای دشمن به همراه ارتشیان لشکر بیست و یک حمزه اقدام می کرد.

شهید علی چنارچندین بار مجروح گردید که در کمترین زمان دوره نقاهت را طی می کرد و به جبهه باز می گشت یکبار که در منطقه در حال گشت زنی بودیم جیپی را دیدیم که واژگون شده است زمانی که به نزدیکی جیپ رسیدیم شنیدم که کسی مرا صدا می زند و با دقت بیشترمتوجه شدم که شهید علی چنار زیر جیپ است وبنزین از باک روی صورت او می ریزد و گوش او از بنزین پر شده است که با کمک دیگجر رزمندگان جیپ را بلند کردیم و او را بیرون آوردیم که وی بلافاصله دستور داد که برای شناسایی حرکت نماییم و خود به همراه ما حرکت نمود درحالیکه تا حدود دو کیلومتر یا بیشتر از بدن وی بود بنزین به استشمام می شد .

از جمله کارهایی که در آن ایام درمنطقه عمومی کرخه و برای جلوگیری از پیشروی دشمن و قطع خطوط مواصلاتی و نیز از بین بردن نیروهای بعثی انجام می داد مین گذاری بود که مین هایی را که از خودشان خنثی می کردیم شبانه درمنطقه شناسایی شده کار می گذاشتیم .

یکبار به اتفاق شهید حسین ضریحی و مرحوم مشهدی دیعم یک گونی مین را جهت کارگزاری به همراه می بردیم و قرار بود که مین ها را در جاده تدارکاتی که درکنار آن تاسیسات تولید شن و ماسه بود کار بگذاریم زمانی که به نزدیکی تاسیسات مذکور رسیدیم نزدیک به روشن شدن هوا بود و نگهبان عراقی در مسیرما قرار داشت و جاده را به خوبی مراقبت می کرد

 ما نیز تصمیم داشتیم که برای ایجاد رعب و وحشت در دل بعثی ها حتما مین گذاری را در نزدیکی مقر عراقی ها انجام دهیم.لذا برای اینکه فرصتی بدست آید به زیر یکی از پل های جاده رفتیم و مقداری استراحت کردیم .در این زمان شهید حسین ضریحی از داخل گونی مین ها یک کارتن خرما در آورد و شروع به خوردن خرما کرد مرحوم دیعم چناربه وی گفت:«حسین تو چقدر خونسردی ؟توی این وضعیت که هر لحظه امکان لو رفتن ما را دارد شما خرما می خوردی ؟»

شهید حسین ضریحی گفت :«مشهدی دیعم تا بدست آمدن موقعیت برای مین گذاری فعلا شکم خودمان را مین گذاری کنیم تا قوای از دست رفته را بدست آوریم .»

درنهایت به علت هوشیاری نگهبان گونی مین را زیر پل استتار کردیم و بازگشتیم تا درشب بعد کاررا به انجام برسانیم مدتی هم درجبهه عنکوش بودم که در این جبهه فرماندهی نیروهای بسیج عشایر دزفول به عهده حاج آقا محمدصالحی انصاری روحانی مبارز بود .

در تاریخ  بیست و پنجم فروردین 1360 به اتفاق ایشان و گروه چریکی شهید کریم مهدیه که از برادران عرب زبان روستای سید راضی شوش دانیال بودند و تعدادی از نیروهای ژاندارمری به فرماندهی شهید ستوان یار سوم محمدرضا سیف ربیعی عمیلیات ایذایی در قسمت تپه شصت انجام شد (تپه 60تپه ای بود که بر تمامی منطقه تسلط داشت و سنگر دیده بانی درآن مستقربود و بدلیل پرتاب بیشمار گلوله های خمپاره 60میلیمتری معروف به تپه شصت شده بود )که در این عملیات 6نفر اسیر از نیروهای عراقی به اسارت ما در آمد

شهید سیف ربیعی که در اواخر خدمت خود بود و پیرمردی نیز بود در این عملیات زخمی شد که حدود 600متر خود را کشان کشان به پشت خط رسانید و درحالی که در حال شهادت بود می گفت:«که 30سال خدمت نادانسته کرده ام ولی امیدوارم که خداوند این عمل مرا به جای آن سالهای خدمت به طاغوت بپذیرد»  و ایشان در حالت نشسته به شهادت رسید .


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده